در دادگاه شهر بیداد گری من بودم و عدل بیدادگری عاشقی آرام با درد دل باختگی مجرم بود به جرم دل دادگی در آن محکمه حکم من سنگین بود حکم دوری از معشوق در اتاقی سنگین بود در نهایت داد به من حبس ابد عشق معشوقه زیبا روی بد زندانی سلول عشقش گشته ام وز نگاهش من چه پریشان گشته ام ای که دلم بشکستی و عقلم بربودی ز چه روی به من عاشق ستم بنمودی؟ من غافل که به تو هیچ نکردم ظلمی گو چرا دادی به من چوبه اعدامی؟ در وجود من کاشتی دانه ابهامی آخر ای جور تو در کجای این اسلامی؟
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت